با سلام
در شرایطی گیر کرده ام که مدام نسبت به زندگی دلسرد می شوم و تصمیم به جدایی پرفته ام. این حس و تصمیم را با شوهرم در میان گذاشته ام و او نیز موافقت کرده است که بطور توافقی جدا شویم.
از ابتدای خواستگاری همسرم با من شزط کرد که در مخارج زندگی سهیم باشم و من هم پذیرفتم حتی در خرید خانه ای که هم اکنون در آن ساکن هستیم بطور نصف نصف مشارکت کردم و هم اکنون نصف اقساطش را هم پرداخت می کنم... اما بعد از عقد و ازدواج متوجه شدم که اوضاع از آنچه که فکر می کردم خراب تر است و شوهرم درآمدی به خانه نمی آورد یا چند ماه یک بار می آورد و می گوید که حقوق پرداخت نمی شود... البته به غیر از بدقولی های مالی که در جریان خرید خانه داشته است! الان هم کاملا بیکار شده و در خانه نشسته است وقتی با او تماس میگیرم می بینم ساعت یازده ظهر است و او هنوز در خانه خواب است! به او می گویم عیبی ندارد که بیکار شدی ولی چاره ای پیدا کن و تلاشی کن. جوابش این است که خب من نمی دونم تو بشین یه راهی پیدا کن ببین من باید چکار کنم !! قسمت عمده ای از درآمد ماهیانه ام خرج زندگی می شود و اگر به خودم برسم یا لباسی برای خودم تهیه کنم شوهرم شاکی می شود که جرا اینقدر خرج می کنی مگه ما چکاره ایم؟؟
این وضعیت واقعا برایم دلسترد کننده و استرس زاست و امیدی به پا گرفتن این زندگی ندارم چون الان حدود سه ماه است که حتی یک قسط خانه را نتوانستیم پرداخت کنیم...
حالا همه اینها به کنار مشکل دیگرم خانواده اش است که به خاطر اعتراض من به رفتار بی تفاوتشان در جریان ایام عقد و عروسی ما بسیار سرسنگین با من رفتار می کنند و به قول معروف برایم پشت پشت چشم نازک می کنند. اعصابم خورد می شود و با خودم می گویم چرا متوجه نیستند من تحت چه فشاری این زندگی را جمع کرده ام و هیچ کاری برای من نکرده اند؟؟ از درون حس بدی نسبت به آنها دارم... مخصوصا که مدام اظهار می کنند که دخترانمان در رفاه هستند و خوشبختند!!
در زمان خواستگاری به خانواده من قول دادند که دوران عقد طولانی نشود و یک مجلس ساده عروسی بگیرند حتما ... اما بعد از عقد زیرش زدند و من و شوهرم خودمان با مکافات و مقداری پولی که من خرج کردم عروسی را برپزار کردیم ... اونها هم کمک ناچیزی کردند... و الان مدام طلبکارند که چون شما عروسی خواستید ما مجبور شدیم پول قرض کنیم و این شما بودید که عروسی خواستید!!
آیا یک دختر حق داشتن یک مجلس عروسی اون هم با حئاقل مخارج و امکانات را نباید داشته باشد که من اینطور به این خانواده بدهکارم؟؟
از زندگی دلسردم و حس می کنم غرورم خورد شده و شخصیت واقعی خودم را چه از لحاظ مالی و چه معنوی از دست داده ام...
لطفا راهنمایی کنید ... چه کنم؟؟